اقتصاد کلان شاخهای از علم اقتصاد است که با کارایی، ساختار، رفتار و تصمیمگیری اقتصاد در سطح کلان سروکار دارد؛ که این شامل اقتصاد ملی، منطقهای و جهانی میشود. در مقایسه با اقتصاد کلان، اقتصاد خرد شاخهای از علم اقتصاد است که به مطالعه رفتار اشخاص و بنگاهها در تصمیمگیریها و کنشها میان این افراد و بنگاهها در بازارهای به دقت تعریف شده، میپردازد.
اقتصاد کلان به مطالعه شاخصهای تجمعی مثل تولید ناخالص داخلی، نرخ بیکاری، درآمد ملی، شاخص قیمت و رابطه متقابل بین بخشهای مختلف اقتصاد به منظور درک بهتر چگونگی عملکرد اقتصاد میپردازد. اقتصاددانان کلان مدلهای اقتصادی را توسعه میبخشند تا ارتباط بین درآمد ملی، تولید، مصرف، بیکاری، تورم، پسانداز، سرمایهگذاری، تجارت بینالملل و مالیه بینالملل را توضیح دهند.
اهداف
مهمترین هدف های اقتصاد کلان دستیابی و یا نزدیک شدن به موارد زیر است:
اشتغال کامل: وضعیتی که در آن بیکاری غیر ارادی (نوعاً در مورد نیروی انسانی) وجود نداشته باشد و یا در حداقل ممکن و قابل قبول باشد.
ثبات قیمتها: یعنی سیاستگذاران اقتصادی با سیاستگذاری ها و تصمیم های خود سعی کنند با اقدامات مناسب طوری عمل کنند که قیمت ها (قیمت کالاها، خدمات، عوامل تولید ) نوسانات زیادی نداشته باشند.
توزیع عادلانه درآمد در جامعه: دسترسی همه آحاد جامعه به امکانات با تبعیض و تمایز نباشد، به طوری که شکاف های موجود بین دهک های درآمدی جمعیت کشور کم شود و یا حداقل، زیادتر نشود.
رشد و توسعه اقتصادی مداوم: که همان هدف غایی مادی و معنوی همه اقتصادهای دنیاست.
مفاهیم پایه اقتصاد کلان
اقتصاد کلان شامل مفاهیم و متغیرهای متنوعی است با این حال سه عنوان اصلی برای تحقیقات اقتصاد کلان طرح میشود. معمولاً تئوریهای اقتصاد کلان پدیدههایی مثل تولید، بیکاری و تورم را مرتبط میکنند. خارج از بحث تئوریهای اقتصاد کلان این مباحث برای تمام کارگزاران اقتصادی مثل کارگران، مصرفکنندگان و تولیدکنندگان نیز مهم است.
تولید و درآمد
مجموع مقادیر از هرچیزی که یک کشور در یک بازه زمانی مشخص تولید میکند را تولید ملی میگویند. هرچیزی که تولید و فروخته شده مقدار برابری از درآمد را باعث میشود، از این رو تولید و درآمد اکثراً معادل در نظر گرفته میشوند و اغلب قابل معاوضه هستند. تولید میتواند به عنوان درآمد کل اندازهگیری شود یا میتواند از جنبه تولید نشان دادهشود و به عنوان مجموع ارزش کالاهای نهایی و خدمات یا مجموع ارزش افزوده در اقتصاد اندازهگیری شود.
خروجی اقتصاد کلان معمولاً توسط تولید ناخالص داخلیGDP یا یکی دیگر از حسابهای ملی اندازهگیری میشود. اقتصاددانان در مطالعه رشد اقتصادی علاقهمند به افزایشهای بلند مدت در تولید هستند. پیشرفت در تکنولوژی، انباشتگی ماشین آلات و دیگر انواع سرمایه و آموزش بهتر و سرمایه انسانی تولید اقتصاد را در طول زمان افزایش خواهد داد. با این حال تولید همواره بهطور پیوسته رشد نمیکند، چرخههای تجاری باعث افت در تولید ملی میشوند که به این وضعیت رکود گفته میشود. اقتصاددانان بدنبال آندسته از سیاستهای اقتصادی کلان هستند که مانع سرخوردن اقتصاد به سمت رکودها شود و اقتصاد را به سمت رشد بلند مدت هدایت کند.
بیکاری
مقدار بیکاری در یک اقتصاد توسط نرخ بیکاری اندازهگیری میشود. نرخ بیکاری درصد کارگران بدون کار نسبت به کل نیروی کار است. نرخ بیکاری در نیروی کار شامل افرادی میشود که تمایل به پیدا کردن شغل دارند. افرادی که بازنشستهاند، افراد تحت آموزش یا افرادی که از پیدا کردن شغل بعلت کمبود شغل ناامید شدهاند در زمره افراد بیکار قرار نمیگیرند.
بیکاری خود چندین نوع دارد که هرکدام ممکن است به دلایل مختلفی ایجاد شده باشند.
تئوری بیکاری کلاسیک بیان میکند، بیکاری زمانی اتفاق میافتد که دستمزدها برای کارفرمایان آنقدر بالاست که که کارگر بیشتری استخدام نمیکنند. تئوری مدرن اقتصادی دیگری بیان میکند که دستمزدهای افزایش یافته در واقع بیکاری را به وسیله ایجاد تقاضای بیشتر مصرفکننده کاهش میدهد. با توجه به این تئوریهای جدید، بیکاری در اثر کاهش تقاضا برای کالا و سرویسهای تولید شده توسط کارگران اتفاق میافتد و همچنین این تئوریها بیان میکنند فقط در بازارهایی که سود نهایی بسیار پایین هستند و در بازارهایی که افزایش قیمت کالا و خدمات را تحمل نمیکنند، دستمزدهای بالا باعث بیکاری میشود. همگام با تئوری بیکاری کلاسیک، بیکاری اصطکاکی زمانی اتفاق میافتد که شغلهای خالی مناسب برای کارگر وجود دارد اما بعلت زمانبری جستجو و پیدا کردن این مشاغل اقتصاد به سمت دورهای از بیکاری میرود.
بیکاری ساختاری دربرگیرنده طیفی از دلایل بیکاری مثل عدم تطابق بین مهارتهای کارگران و مهارت مورد نیاز برای کار، است. بخش اعظمی از بیکاری ساختاری زمانی اتفاق میافتد که اقتصاد در حالگذار است و صنایع و کارگرها متوجه میشوند که مجموعه مهارتهای قبلی آنها دیگر مورد تقاضای اقتصاد نیست. بیکاری ساختاری شبیه بیکاری اصطکاکی است از آن جهت که هردو بازتاب مشکل عدم همگام شدن و وصل شدن کارگران با موقعیتهای شغلی خالی است، اما بیکاری ساختاری زمان مورد نیاز برای تحصیل مهارتهای جدید بعلاوه زمان فرایند جستجو کوتاه مدت را هم پوشش میدهد.
درحالیکه بعضی از انواع بیکاری صرف نظر از شرایط اقتصاد ممکن است اتفاق بیفتد، بیکاری دورهای زمانی که رشد از حرکت بازمیایستد اتفاق میافتد.
تورم و کاهش قیمتها
تورم به افزایش سطح عمومی قیمتها در کل اقتصاد گفته میشود. زمانی که قیمت کاهش مییابد، پدیده تقلیل قیمتها رخ میدهد. اقتصاددانان این تغییرات را توسط شاخص قیمتها محاسبه میکنند. تورم زمانی که اقتصاد بسیار فعال شده و بیش از اندازه سریع رشد میکند اتفاق میافتد. به همین منوال کسادی در اقتصاد باعث کاهش قیمتها میشود.
بانکهای مرکزی، کنترلکنندگان عرضه پول کشور، سعی بر جلوگیری از تغییر در سطح قیمتها توسط سیاستهای پولی دارند. افزایش نرخهایی بهره یا کاهش عرضه پول در اقتصاد منجر به کاهش تورم میشود. تورم باعث افزایش نااطمینانیها و دیگر عواقب منفی برای اقتصاد میشود در عوض کسادی و کاهش قیمتها باعث کاهش تولید اقتصاد میشود. بانکهای مرکزی سعی بر تثبیت قیمتها دارند تا بدینوسیله از اقتصاد در برابر عواقب منفی محافظت کنند.
تغییر در سطح قیمتها نتیجه چندین عامل است. نظریه مقداری پول بیان میکند که تغییرات در سطح قیمتها مستقیماً با تغییرات در عرضه پول ارتباط دارد. اکثر اقتصاددانان اعتقاد دارند این رابطه تغییرات بلندمدت در سطح قیمتها را توضیح میدهد. نوسانهای کوتاه مدت اغلب با عوامل مالی ارتباط دارند، اما تغییرات در تقاضا و عرضه کل میتواند در سطح قیمتها تأثیرگذار باشند. برای مثال، یک کاهش در تقاضا بعلت بحران اقتصادی میتواند منجر به کسادی و پایین آمدن سطح قیمتها شود. یک شوک منفی بر عرضه اقتصاد مثل بحران نفت باعث کاهش عرضه کل و ایجاد تورم میشود.
سیاستهای اقتصاد کلان
سیاستهای اقتصاد کلان معمولاً توسط دو ابزار اجرا میشوند: سیاستهای مالی و سیاستهای پولی. هرکدام از این دو سیاست برای ثبات بخشی به اقتصاد بهکار میروند که این بدین معناست که اقتصاد به سطحی از GDP ارتقا پیدا کند که منجر به شکلگیری اشتغال کامل شود. سیاستهای اقتصاد کلان بر محدود کردن اثرات چرخههای تجاری برای دستیابی به اهداف اقتصادی مثل ثبات قیمت، اشتغال کامل و رشد، تمرکز دارد.
سیاستهای مالی
سیاست مالی، استفاده از درآمد و مخارج دولت به عنوان وسیلهای برای تأثیرگذاری بر اقتصاد است. نمونه این ابزارها مخارج، مالیات و بدهی است.
برای مثال، اگر اقتصاد کمتر از تولید بالقوه تولید کند، میتوان مخارج دولت را در راستای بکارگیری منابع بیاستفاده و ارتقا تولید بکار گرفت. البته برای از بردن تمام شکاف تولید نباید از مخارج دولت استفاده کرد. یک اثر فزاینده ای وجود دارد که تأثیر مخارج دولت را افزایش میدهد. برای نمونه، زمانی که دولت برای ساخت پل هزینه میکند، فقط ارزش افزوده ایجاد پل به تولید اضافه نمیشود بلکه به کارگران پل امکان افزایش مصرف و سرمایهگذاری را میدهد که باعث از بین رفتن شکاف تولید میشود.
ممکن است سیاستهای مالی توسط اثر جانشینی جبری (اثر ازدحام) محدود شوند. زمانیکه دولت اقدام به انجام پروژهها و هزینه برای آنها میکند منابع موجود برای بخش خصوصی را محدود میکند. اثر جبرانی زمانی اتفاق میافتد که هزینههای دولت بهجای اینکه تولید بیشتر به اقتصاد اضافه کند، به سادگی جایگزین تولید بخش خصوصی میشود. اثر جبرانی همچنین زمانیکه دولت نرخهای بهره را بالا میبرد که باعث محدودکردن سرمایهگذاری میشود، ایجاد میشود. مدافعان محرکهای مالی ادعا میکنند که اثر جایگزینی در مواقع رکود نگرانکننده نیست زیرا مقادیر زیادی از منابع بیاستفاده مانده و نرخهای بهره پایین هستند.
سیاستهای پولی
بانک مرکزی سیاستهای پولی را توسط عرضه پول و کمک گرفتن از چندین مکانیزم اجرا میکنند. به عنوان نمونه، بانک مرکزی با انتشار پول برای خرید اوراق (یا دیگر داراییها)، که باعث افزایش عرضه پول و نرخ بهره پایینتر میشود عمل میکند یا در سیاستهای پولی انقباضی، بانکها اقدام به فروش اوراق کرده و پول را از چرخه خارج میکنند. معمولاً سیاستها بهطور مستقیم عرضه پول را هدف نمیگیرند.
بانکهای مرکزی به منظور دستیابی به نرخ بهره ثابت بهطور مداوم عرضه پول را جابجا میکنند. در مقابل برخی از بانکهای مرکزی بر هدف قرار دادن نرخ تورم تمرکز میکنند و اجازه نوسان به نرخ بهره میدهند. بانکهای مرکزی عموماً سعی بر دستیابی به تولید بیشتر دارند بدون اینکه با اجرای سیاستهای انبساطی موجب مقدار زیادی تورم شوند.
سیاست پولی مرسوم در مواقعی مثل دام نقدینگی، بیاثر است. زمانیکه نرخ بهره و تورم نزدیک به صفر هستند، بانکهای مرکزی با ابزارهای مرسوم نمیتوانند سیاستهای انبساطی اجرا کنند.
مقایسه
اقتصاددانان اکثراً سیاست پولی را بر سیاست مالی ارجح میدادند زیرا ۲ مزیت اساسی دارد. اولاً، سیاست پولی عموماً توسط بانکهای مرکزی که مستقلاً عمل میکنند اجرا میشود در مقابل سیاستهای مالی که توسط نهادهای سیاسی کنترل میشود. بانکهای مرکزی کمتر علاقه به تصمیمگیری بر اساس اهداف سیاسی دارند. ثانیاً، سیاست پولی دچار وقفه درونی و وقفه بیرونی کوتاه تری نسبت به سیاستهای مالی میشوند. بانکهای مرکزی به سرعت میتوانند تصمیمگیری نمایند و تصمیمات خود را اجرا کنند در حالیکه سیاستهای مالی احتیاطی زمان میبرند تا تصویب شده و به مرحله اجرا برسند.
جمع بندی
در متن بالا با برخی از مفاهیم اولیه اقتصاد کلان آشنا شده اید. جهان اقتصاد کلان امروز بسیار متحول شده است اگرچه اصول نوشته شده ان تا کنون ثابت باقی مانده اند اما رویکرد های مربوط به آن تغییر کرده اند .
برای دانش بیشتر در این باره روزنامه یا مجلات مالی کشورتان را حتما مطالعه کنید.